سلام

ما دیروز رفته بودیم مدرسه کلاس ما برنامه داشت (قرار بود ما جشنو برگزار کنیم)منم خیلی مطلب اورده بودم که خانوما زدن تو ذوقمون گفتن بچه های اول و دومو بردن اردو با اون یکی کلاس سومه فقط ما تو مدرسه بودیم!:|

جشن افتاد واسه شنبه :|زنگ اول عربی داشتیم(باید بگم بدبختی داشتیم!!!)=)) قرار بود خانوم درس بپرسه منم نخونده بودم تا خانوم داشت از بقیه میپرسید من مثل برقو باد درس خوندم آخر سر هم زد تو ذوقم گفت از تو نمیپرسم تو تعداد نمره هات از همه بیشتره باید از اونا بپرسم که نمره ندارن:|(آخه این چه وضعشه؟:|)

زنگ دوم هنر داشتیم نیم ساعت خوش نویسی کار کردیم که یهو معاون اومد گفت بیاین برین زنگ بزنین خونواده هاتون تعطیلیم!

آخه بگو سر ساعت 2ونیم ظهر کی تعطیل میکنه ما اول اعتراض کردیم گفتیم نمیخایم بعد چند دقیقه حوصله همه سر رفت و اینا... خلاصه ریختیم تو دفتر مدرسه و صف واسه تلفن زدن به خونه:D منم اولی رفتم زرنگی کردم زنگ زدم مامانم اومد بردم خونه خلاصه روز خوبی بود(چون زندان رو ترک کردیم اینو میگم!آخه اونایی که کسی نبود که بیاد سراغشون باید تا ساعت تعطیلی توی زندان میموندن>:))

...........

نمیدونم چرا هیچی از زنگای تفریح یادم نمیاد!:|:-؟=))(آلزلیمریم دیگه:-")